رایانرایان، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

رایان یکی یه دونه

رایان و اولین حضورش در مراسم نذری اربعین

1390/10/25 2:20
456 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

اونروز رایان حسابی حوصلش سر رفته بود و هی میگفت چیکار کنم چیکار نکنم حوصلم سر رفته

مامانشو صدا زد و گفت مامانی امروز جایی نمیریم حوصلم سر رفته

مامانش گفت خونه بابا بزرگت امروز نذری دارن میریم اونجا

رایان گفت اوا چرا زودتر نگفتی تا خودمو حاضر کنم

اونم شال و کلاه کرد و رفت خونه بابا بزرگش

دید که بله چه خبره اینجا همه دارن کار میکنن و سرشون شلوغه و هیچکی با اون کاری نداره

رایان هم واسه خودش شروع کرد به آواز خوندن

واسه خودش گیتار میزد

یا شیپور میزد واسه خودش

خلاصه هی میزد و میرقصید

همش هم این آوازو میخوند

امشب ما اینجا نذری داریم * واسه مردم زرشک پلو میذاریم

وقتی که مردم اینو ببینن امشب * همه با تعجب میگن چه عجب

خسته شدیم از بس آش خوردیم * نفخ معده گرفتیم مردیم

ولی این زرشک پلو هستش ایول * با یه رون مرغ خوش هیکل

نذرتون ایشاالله قبول باشه * بهتر از هرچی شله زرد و آشه

ولی بعدش همه بهش توپیدن ، گفتن یعنی چی ناسلامتی داریم نذری میدیم مگه نمیبینی هی واسه خودت داری آواز میخونی رایان هم با یه حالت طلبکارانه گفت نه بابا چی میگی مگه شما به غیر از ضد حال زدن کار دیگه ای هم بلدید

خلاصه چند دقیقه که گذشت دیگ مرغا رو که آوردن رایان گفت هان اون چیه یعنی داخلش چی میتونه باشه

رایان تا فهمید دیگ مرغاس جلو چشماشو گرفت

بهش گفتن رایان چرا جلو چشاتو گرفتی دستتو وردار  ولی اون گفت نه نمیتونم این صحنه دردناکو ببینم

بهش گفتن برو بابا اونروزایی که چپ و راست جلو پات گوسفند و مرغ سر میبریدن چرا چشاتو نمیبستی الان دلت سوخته!؟

رایان خندید و با خودش گفت آره راست میگن من عجب کلکی هستم

      

رایان که بوی مرغا به مشامش خورده بود حسابی خوشش اومد و گفت ای کاش اون اداها رو از خودم در نمی آوردم

یواشکی به مامانش گفت مامان مامان منو ببر از نزدیک دیگ غذاها رو ببینم

مامانش هم اونو برد سر دیگ مرغا

دیگ برنج رو هم دید

وقتی که دید همه دارن کار میکنن و غذاها رو میذارن تو ظرفا

از روی رضایت یه نیش خند زد وگفت نه بابا خوشم اومد خوبه خوبه

خلاصه اونروز هم تموم شد و رایان رفت خونشون ، وقتی به اتفاقای اونروز فکرد حسابی واسه خودش خندید

( این عکس اولین خنده رسمی رایان که ازش عکس گرفته شده )

بعدش هم همون کاری که توش استاد بود رو انجام داد یعنی یه خواب خوش......

 niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

یکتا
25 دی 90 13:42
¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸. نذرتون قبول باشه . رایان _خوشتیب- هستی . تیپ زدنو یاد عموت هم بده . ¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•¸.•*´¨`*•.¸¸.•*´¨`*•.¸.
خاله منا
27 دی 90 18:01
قربوووووون اولین خند ه اش بشم خیلی باحال بود
mami neda
28 دی 90 9:49
kheili bahal minevisid man ke az khondanesh sir nemisham linketon kardam ke hamishe beheton sar mizanam
2تا ر از خوابگاه 12
11 بهمن 90 12:22
همراه با كلي ذوق .جيغ .داد . هوار به خاطر ديدن تو
منم از خوابگاه 12
24 بهمن 90 10:13
واي باورم نميشه ميثي بچه دار شده مبارك باشه عزيزم تورو خدا مواظب بچه باشيا.. خيلي با نمكه خدا حفظش كنه.
بابای ارشیا خان
13 فروردین 91 4:29
آهای سیزدتون بدر دشمناتون در به در رفقاتون گل به سر گرفتاریاتون زود بدر خوشیهاتون هزار برابر . . .
مامان آرسن
22 شهریور 91 15:29
خوش به حال پسر کوچولوتون آخه مامانش قصه گوی خوبیه .